جدول جو
جدول جو

معنی وارد گشتن - جستجوی لغت در جدول جو

وارد گشتن
(کَ دَ)
درآمدن. (یادداشت مؤلف). داخل شدن. ورود. وارد شدن، مطلع گشتن. واقف گشتن. به رموز کاری آشنا شدن. و رجوع به وارد شدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باد گشتن
تصویر باد گشتن
بر باد شدن، بر باد رفتن، هدر شدن، هیچ شدن، نابود شدن، برای مثال کنون آنچ دی بود بر ما گذشت / گذشته همه نزد ما باد گشت (فردوسی - ۵/۲۰۵)
فرهنگ فارسی عمید
(دُ کَ دَ)
فارغ شدن. آسوده شدن:
محوشد پیشش سؤال و هم جواب
گشت فارغ از خطا و از صواب.
مولوی.
و رجوع به فارغ شدن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ خَ دَ)
از چیزی خبردار شدن. (آنندراج). مطلع شدن. خبردار گشتن. دریافتن. واقف شدن. (ناظم الاطباء). واقف گردیدن. آگاه شدن. آگاه گشتن. آگاه گردیدن. خبردار گردیدن. خبردار شدن. باخبر شدن. باخبر گشتن. مطلع گردیدن. مطلع گشتن. اطلاع حاصل کردن: چون بر این حال امیر واقف گشت خواجۀ بزرگ احمدحسن و بونصر مشکان را بخواند و خالی کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 343). این سخنها کرده آمد ونماز دیگر خالی کرد و پیش بردم و بر همه واقف گشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 248). گفتند پنهان کرد چنانکه کس بر آن واقف نگشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 328).
چرا واقف شدند اینها بر این اسرار ای غافل
نگشتستی تو واقف بر چنین پوشیده فرمانها.
ناصرخسرو.
چون برزویه دید که هندو بر مکرو خدیعت او واقف گشت این سخن را بر وی رد نکرد. (کلیله و دمنه). لیکن تو به یک اشارت بر کلیات و جزئیات فکرت من واقف گشتی. (کلیله و دمنه).
شاه واقف گشت از اسرار من
متهم شد پیش شه گفتار من.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(فَ شُ دَ)
روی دادن. پیش آمدن. حادث گردیدن. اتفاق افتادن. رجوع به واقع شدن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ اَ کَ دَ)
رسیدن، پیوستن. رجوع به واصل شدن شود
لغت نامه دهخدا
(خِ/ خَ عَ دَ)
پدید آمدن از. سر زدن از. ناشی شدن از. خلق شدن. ایجاد شدن:
بدان کایزدتعالی خالق اوست
ز نیکو هرچه صادر گشت نیکوست.
شبستری
لغت نامه دهخدا
(بَ لی یَ کَ / کِ دَ)
بی اعتبار گشتن. ناچیز گشتن. بحساب نیامدن. بی قدر گشتن. بی ارزش گشتن. (یادداشت بخط مؤلف) :
من اینجا دیر ماندم خوار گشتم
عزیز از ماندن دائم شود خوار.
رودکی.
دریغا که دانش چنین خوار گشت
ندانم کسی کش بدانش هوی ست.
ناصرخسرو.
مستهان و خوار گشتند از فتن
ازوزیر شوم رای و شوم فن.
مولوی.
، ذلیل شدن. بدبخت شدن. بیچاره شدن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بِ دَ/ دِ نِ شَ تَ)
بیرون شدن. بیرون رفتن. مقابل داخل شدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از آوار گشتن
تصویر آوار گشتن
در بدر شدن، خراب شدن ویران گشتن، غارت شدن چپاول شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واقف گشتن
تصویر واقف گشتن
دریافتن، آگاه گردیدن، خبردار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوارا گشتن
تصویر گوارا گشتن
گوارا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فارغ گشتن
تصویر فارغ گشتن
فراغت یافتن آسوده شدن، وضع حمل انجام یافتن عمل زاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاسد گشتن
تصویر فاسد گشتن
فاسد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد گشتن
تصویر باد گشتن
هدر شدن، باطل شدن، هلاک شدن، نیست و نابود گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوار گشتن
تصویر خوار گشتن
بی اعتبار گشتن، بحساب نیامدن، بی ارزش گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
دور گشتن دوران، جمع شدن فراهم آمدن: مال تو از شهریار شهریاران گرد گشت ورنه اندر ری تو سرگین چیده ای از پارگین (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد گشتن
تصویر باد گشتن
((گَ تَ))
هدر رفتن، برباد رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارد شدن
تصویر وارد شدن
((~. شُ دَ))
رسیدن، ماهر شدن، استاد شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارد شدن
تصویر وارد شدن
Enter
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از وارد شدن
تصویر وارد شدن
entrer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از وارد شدن
تصویر وارد شدن
ingia
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از وارد شدن
تصویر وارد شدن
들어가다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از وارد شدن
تصویر وارد شدن
প্রবেশ করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از وارد شدن
تصویر وارد شدن
प्रवेश करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از وارد شدن
تصویر وارد شدن
entrare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از وارد شدن
تصویر وارد شدن
eintreten
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از وارد شدن
تصویر وارد شدن
binnenkomen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از وارد شدن
تصویر وارد شدن
увійти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از وارد شدن
تصویر وارد شدن
войти
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از وارد شدن
تصویر وارد شدن
wejść
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از وارد شدن
تصویر وارد شدن
entrar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از وارد شدن
تصویر وارد شدن
entrar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از وارد شدن
تصویر وارد شدن
进入
دیکشنری فارسی به چینی